در مورد حضرت رضا علیه السلام(منبر ده دقیقه ای)
پنج نکته در مورد حضرت رضا علیه السلام(منبر ده دقیقه ای)
اهتمام ویژه امام رضا(علیهالسلام) به نماز اول وقت: صابئین زمان امام رضا (ع) یک رهبری داشتند که عالم درجه یک صابئین بود. ایشان با امام رضا (ع) چند جلسه بحث کرد و یک روز در بحثش گفت: «الآن لان قلبی»؛ الآن دلم نرم شد. صدای اذان بلند شد. امام رضا (ع) رفت…
پنج نکته در مورد حضرت رضا علیه السلام(منبر ده دقیقه ای)
نکته اول:
مشتاقان زیارت امام رضا(علیهالسلام) در دیگر کشورها: من هندوستان بودم، به یک پیرمرد حدود ۸۵ساله برخورد کردم، تا فهمید من ایرانی هستم، گریه کرد و گفت: من از اول جوانی پولهایم را جمع کردم که بیایم مشهد امام رضا (ع). دارم میمیرم ولی نشد بیایم. در زیمبابوه آفریقا بودم. یک زن و شوهر شیعه بودند، رفتم اینها را پیدا کردم، گفتیم: اسم بچههایتان چیست؟ گفت: صادق، باقر، کاظم، گفتم: بارکالله! او در آفریقا اسم امام را زنده میکند، متأسفانه بعضی از شیعهها اسم بچهشان را یک چیزی میگذارند که مثلا نام یک تیغی است در آفریقا! گفتم: خب، شما چه میکنید؟ گفت: شب عاشورا که میشود، خانم و بچههایم مینشینند، من تاریخ کربلا را میخوانم و آنها گریه میکنند. بعد خانمم میخواند و من گریه میکنم. گفتم: چه آرزویی داری؟ گفت: زیارت امام رضا (ع)!
نکته دوم:
اهتمام ویژه امام رضا(علیهالسلام) به نماز اول وقت: صابئین زمان امام رضا (ع) یک رهبری داشتند که عالم درجه یک صابئین بود. ایشان با امام رضا (ع) چند جلسه بحث کرد و یک روز در بحثش گفت: «الآن لان قلبی»؛ الآن دلم نرم شد. صدای اذان بلند شد. امام رضا (ع) رفت. گفتند: آقا صبر کنید این مسلمان شود بعد نماز را بخوانید. فرمود: نماز اول وقت!
نکته سوم:
نشانه قبولی زیارت: اویس قرنی میخواست پیغمبر را زیارت کند. از مادرش اجازه گرفت، مدینه آمد و پیغمبر در مدینه نبود. یک مدتی ایستاد، پیغمبر را ندید، گفت: من به مادرم قول دادم. سلام من را به پیغمبر برسانید. پیغمبر وارد شد گفت: بوی اویس میآید. یعنی او پیغمبر را ندید، اما زیارتش قبول شد. آدمهایی هم داریم صبح تا شام نزد پیغمبر بودند و هیچ آبرویی نزد پیغمبر نداشتند. چقدر خوب است افرادی که مکرر مشهد میروند، آدمهایی را که در عمرشان مشهد نرفتند، اینها را هم ببرند.
نکته چهارم:
خاطرهای از حضور امام رضا(علیهالسلام) در لحظه جان دادن:حدیث داریم امام رضا (ع) فرمود: اگر کسی زیارت من بیاید، سه جا بازدید او میروم. یکی لحظه جاندادن است. عالمی در اصفهان بود که از دنیا رفت. ۲تا از بچههایش هم شهید شدند. این عالم شوهر خواهر دکتر بهشتی شهید مظلوم بود. آقازادهاش که امام جمعه موقت اصفهان بود و شهید شد، برای من گفت: ساعت آخری که پدرم میخواست جان بدهد، بالای سر پدرم بودم. نفس آخر را که کشید، ساعت را دیدم و نوشتم. یک روز جوانی به دیدن من آمد و گفت: پدر شما یک چنین شبی مرد؟ گفتم: بله. گفت: چنین ساعتی؟ گفتم: بله. گفتم: شما که هستی؟ گفت: من آن شب خواب دیدم وارد حرم امام رضا (ع) شدم، اما امام رضا (ع) بیرون میآمد. گفتم: آقا کجا میروی، من زیارت شما آمدم. گفت: هرکس با اخلاص زیارت ما بیاید، دقیقه آخر عمرش من بازدیدش میروم. حاج آقا مصطفی بهشتی از علمای اصفهان است. الآن دقیقه آخر عمرش است. شما اینجا باش، من بروم و برگردم. من از خواب بیدار شدم. چراغ را روشن کردم، نوشتم: اصفهان، حاج آقا مصطفی بهشتی، مثلا دوشنبه ۲:۲۰دقیقه بعد از نصف شب. آقازادهاش میگفت: وقتی نوشتهاش را نشان من داد. گفتم: من هم یک نوشته دارم. آن را از جیبم بیرون آوردم. ۲نوشته با هم یکی بود!
نکته پنجم:
تقسیم اوقات برای کار، عبادت و لذت: امام رضا(ع) فرمود: وقتتان را چند قسمت کنید؛ ساعتی برای عبادت، ساعتی برای کار، ساعتی هم برای لذت. شبهای زمستانی ۲رکعت نماز شب بخوانیم. مغبون کسی نیست که سکهاش ارزان شود، مغبون کسی است که عمرش رفت و کاری نکرد.
روح الله رستگارصفت
“سلسلة الذهب” به معنای زنجیر طلا، نام یکی از احادیث مشهور امام رضا علیه السلام است. در اینجا میخواهیم به کمک این روایت و حواشی آن، قدری برای زندگی خود الگو بگیریم.
حدیث سلسله الذهب چیست؟
به نظر میآید که مشهورترین حدیث امام رضا علیه السلام همان حدیث «سلسلة الذهب» باشد. خلاصه ماجرا آن است که راه امام رضا علیه السلام از مدینه به مرو از نیشابور میگذشت و جمع زیادی از دوستداران علم و نویسندگان حدیث در آنجا به سراغ امام آمدند و گفتند: از پیش ما میروید اما حدیثی برایمان نقل نمیکنید که به ما فایده برساند؟ امام علیه السلام سر مبارک خود را از کجاوه بیرون آوردند و این حدیثی را به شکل روایی را از یکایک پدران معصوم خود نقل نمودند که «خدا فرمود: “لا اله الا الله” دژ من است و هر که در آن دژ داخل شود از عذاب من ایمن است.«
نویسندگانی که حاضر و ناظر این واقعه بودند با اشتیاق این حدیث را نوشتند و کاروان امام دیگر حرکت کرده بود و از کنار آنها گذشت. آنان گفتند: امام سپس اینگونه فریاد برآوردند که “این حدیث شرطهایی دارد که من یکی از شرطهای آن هستم”
لَمَّا وَافَى أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام نَیْسَابُورَ وَ أَرَادَ أَنْ یَخْرُجَ مِنْهَا إِلَى الْمَأْمُونِ اجْتَمَعَ عَلَیْهِ أَصْحَابُ الْحَدِیثِ فَقَالُوا لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ تَرْحَلُ عَنَّا وَ لَا تُحَدِّثُنَا بِحَدِیثٍ فَنَسْتَفِیدُهُ مِنْکَ وَ کَانَ قَدْ قَعَدَ فِی الْعَمَّارِیَّةِ فَأَطْلَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِی مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ یَقُولُ سَمِعْتُ أَبِی أَمِیرَ الْمُ?ْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام یَقُولُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ سَمِعْتُ جَبْرَئِیلَ یَقُولُ سَمِعْتُ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ یَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ عَذَابِی قَالَ فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا. (امالی صدوق،ص ۲۳۵)
تفکر درباره این حدیث از کارهای مهمی است که میتوانیم درباره امام رضا علیه السلام انجام دهیم و برای این کار به دانستن شرایط اجتماعی-سیاسی بیان این حدیث احتیاج داریم.
فایده بخشترین دانشها و امنیت بخشترین امور، “لا اله الا الله” است. هر بدی و عیبی که در تفکرات و رفتار و اخلاق ما وجود دارد به نقص ما نسبت به “لا اله الا الله” باز میگردد
قلم به دستانی نه چندان پیرو
مأمون با زیرکی خود مسیر حرکت امام رضا علیه السلام را به گونهای تعیین کرده بود که از شهرهای شیعهنشین مانند بغداد و قم عبور نکند. در نیشابور هم که در آن زمان از مراکز مهم علمی بود؛ هیچ دعوت عمومی از طرف حکومت برای بهرهمندی مردم از محضر امام رضا علیه السلام انجام نشده بود؛ با این حال اجتماع بزرگی از طالبان و نویسندگان علم خود را به کاروان آن حضرت رساندند که از ایشان کسب علم کنند.
لازم به ذکر است که در آن دوره نقل روایات از منابع اصیل و قابل اتکا برای اهل حدیث اهمیت زیادی داشت و آنان مشتاقانه حتی شهرهای مختلف را طی میکردند تا احادیث را از منابع دست اول تر بشنوند. از اینجا میفهمیم که مردم ایشان را به عنوان یکی از علمای دین و یکی از سادات بزرگ اکرام میکردند به گونهای که سخنان ایشان ارزش علمی دارد و میتوانند از پیامبر صلی الله علیه و آله روایتی را نقل کنند اما آنان هرگز آن نگاهی را که شایسته مقام اهل بیت علیهم السلام در جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله است را نداشتند و ایشان را به چشم یگانه منبع زنده و قابل اتکا برای فهم درست از قرآن، به حساب نمیآوردند.
به بیان دیگر، اجتماع بزرگ مردم و اعلام اشتیاق و طرفداری مردم را نباید به معنای خاص شیعه بودن معنا کنیم؛ حقیقت آن است که شیعه بودن مقامی بلند است که در سایه ایمان و تقوا و عمل صالح محقق میشود و شیعگی به معنای پیروی حقیقی در نظر و عمل از راه پیامبر و علی علیهما السلام است و چنین شیعیانی بسیار نادر هستند.
به رغم همه فشارهای بین راه (به اصطلاح امروزه، جوّ امنیتی) و نیز جمعیت مشتاقی که فقط ایشان را به چشم یک عالم دینی مینگریستند؛ امام رضا علیه السلام سکوت نفرمود. پاسخ درخواست آنها را دادند و خود این روایت از مشهورترین روایات و از م?ثرترین جملات در شناسایی خود آن حضرت به مردم گردید.
ظاهری ساده باطنی دریا
متن این روایت یک جمله ساده بیشتر نیست: “خدا فرمود: لا اله الا الله دژ من است و هر که در آن دژ داخل شود از عذاب من ایمن است.” این جمله با عقاید هیچ گروهی از مسلمانان در تضاد نیست. همه آن را میپذیرند و از طرف حکومت هم مانعی در هنگام ایراد آن پیش نمیآید و به ظاهر دلیلی برای ممنوعیت نشر آن وجود ندارد. همین متن به ظاهر ساده، معنایی بسیار عمیق دارد. یعنی امام رضا علیه السلام یک سخنرانی طولانی را در یک جمله خلاصه بیان نمودند.
سندی با ارزشتر از طلا
به این متن ساده، سلسلهای از راویان متصل است که هر یک گوهری از پاکی و ارکان ایمان هستند: “شنیدم از پدرم موسی بن جعفر که میگفت شنیدم از پدرم جعفر بن محمد که میگفت شنیدم از پدرم محمد بن علی که میگفت شنیدم از پدرم علی بن الحسین که میگفت شنیدم از پدرم حسین بن علی بن ابیطالب که میگفت شنیدم از پدرم علی بن ابیطالب که میگفت شنیدم از رسول الله که میگفت شنیدم از جبرئیل که میگفت شنیدم از خدای جل جلاله که میگفت: …”
حرف ما مخاطب خود را پیدا خواهد کرد؛ ولو در زمان و مکانی غیر از زمان و مکان ما؛ مهم آن است که اولاّ حق را بشناسیم و ثانیاً آن را به متناسبترین شکل بیان کنیم
این راویان، ارزندهترین زنجیرهای را تشکیل میدهند که برای یک حدیث بتوان گفت. امام رضا علیه السلام با این کار ارتباط خاص خود به رسول خدا صلی الله علیه و آله و نیز پیوستگی اهل بیت علیهم السلام را هم به لطیف ترین شکلی بیان فرمودهاند.
این اقدام امام رضا علیه السلام درسهایی برای زندگی ما دارد که تعدادی از آنها عبارتند از:
۱- فایده بخشترین دانشها و امنیت بخشترین امور، “لا اله الا الله” است. هر بدی و عیبی که در تفکرات و رفتار و اخلاق ما وجود دارد به نقص ما نسبت به “لا اله الا الله” باز میگردد.
۲- نگذاریم اجتماعات بزرگ مردم ما را فریب ندهد. آنان که حق را میشناسند و تا پای جان در راه آن باقی میمانند خیلی کم هستند.
۳- اگر حقیقت و حکمتی را میدانیم که مشتاقانی قدر شناس آن را طلب میکنند، در حد فهم آنان آن را بیان کنیم.
۴- علیرغم جو سیاسی-امنیتی همواره فرصتهایی برای یاری حق خودنمایی میکنند که نباید آنها را از دست بدهیم.
۵- یاری کردن حق را به متناسبترین وجه صورت دهیم. گاه یک جمله موثرتر از یک سخنرانی است.
۶- سیستمهای ظالمانه همواره نقاط کور و نقاط ضعفی برای نفوذ دارند.
۷- حرف ما مخاطب خود را پیدا خواهد کرد؛ ولو در زمان و مکانی غیر از زمان و مکان ما؛ مهم آن است که اولاّ حق را بشناسیم و ثانیاً آن را به متناسبترین شکل بیان کنیم.
چرا امام رضاعلیه السلام ملقب به لقب رضا شد ؟
ابتدا لقب رضا را بررسی کنیم که چه کسی به ثامن الائمه علیه السلام داده است و چرا ایشان ملقب به رضا شده اند.
نقل است که بعد از پذیرفتن ولایتعهدی که به اصرار و اجبار بر حضرت ، پذیرفتند، مامون خوشحال شد و ایشان را ملقب به رضا فرمود و فضل بن سهل، نظر مامون را نسبت به ولایتعهدی و ملقب کردن ایشان به رضا به مردم اعلام کرد. (۱)
اما امام جواد علیه السلام، فرزند ایشان، این ادعا را رد کرده و در جواب بزنطی که از حضرت پرسید : گروهى از مخالفین شما معتقدند که لقب رضا را مأمون بپدر شما داد، چون راضى شد که ولى عهد او باشد؛ فرمودند:
کَذَبُوا وَ اللَّهِ وَ فَجَرُوا بَلِ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سَمَّاهُ بِالرِّضَا علیه السلام لِأَنَّهُ کَانَ رَضِیَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی سَمَائِهِ وَ رَضِیَ لِرَسُولِهِ وَ الْأَئِمَّةِ بَعْدَهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ فِی أَرْضِه(۲)
بخدا دروغ گفته اند و کار نابجائى کرده اند خداوند بزرگ او را رضا نامیده زیرا او مورد رضایت خدا بود در آسمانها و مورد پسند پیامبر اکرم و ائمه طاهرین بود در زمین.
و جالب اینجاست که اگر نامه هایی که فضل بن سهل قبل از پذیرش ولایتعهدی برای ایشان فرستاده است که به طوس عزیمت کنند، ، دقت کنیم می بینیم که او در نامه هایش، حضرت را با لقب رضا خطاب کرده است : «بسم الله الرحمن الرحیم. لعلی بن موسی الرضا… من ولیه الفضل بن سهل… (۳)و همین مدارک نیز نشان می دهد که ایشان از قبل، ملقب به لقب رضا بوده اند.
بقیه ائمه هم این طور بودند
در ادامه از حضرت جواد علیه السلام پرسید که:
أَ لَمْ یَکُنْ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْ آبَائِکَ الْمَاضِینَ ع رَضِیَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ وَ الْأَئِمَّةِ بَعْدَه. فَقَالَ بَلَى فَقُلْتُ فَلِمَ سُمِّیَ أَبُوکَ ع مِنْ بَیْنِهِمُ الرِّضَا(۴)
مگر تمام آباء و اجداد شما از ائمه طاهرین علیهم السّلام مورد پسند خدا و پیامبر و ائمه نبودند؟ فرمود چرا . عرض کردم: پس چرا پدرت را بین آنها رضا لقب داده اند ؟
و چقدر دلنشین می شود وقتی جواب سوالی را که داریم، از دهان مبارک معصومین علیهم السلام بشنویم. ایشان پاسخ دادند:
لِأَنَّهُ رَضِیَ بِهِ الْمُخَالِفُونَ مِنْ أَعْدَائِهِ کَمَا رَضِیَ بِهِ الْمُوَافِقُونَ مِنْ أَوْلِیَائِهِ وَ لَمْ یَکُنْ ذَلِکَ لِأَحَدٍ مِنْ آبَائِهِ علیهم السلام فَلِذَلِکَ سُمِّیَ مِنْ بَیْنِهِمُ الرِّضَا علیه السلام
چون مخالفین نیز او را چنان پسندیدند که دوستان و موافقین نیز پسندیده بودند ولى این موفقیت براى هیچ کدام از آباء گرامش دست نداد بهمین جهت در میان ائمه برضا ملقب شد.
امام هشتم را خداوند به لقب رضا ملقب فرمود زیرا مورد رضای خدا و پیامبر و ائمه طاهرین علیهم السلام بود و همانگونه که دوستان و موافقین حضرت او را پسندیده بودند و از او راضی و خشنود بودند، مخالفین حضرت نیز همین گونه بودند.
—————————————
۱٫ ر.ک: زندگانى حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام ( ترجمه جلد ۴۹ بحار الأنوار)، ص: ۱۳۴
۲٫بحارالانوار ۴:۴۹٫
۳٫ الحیاه السیاسیه للامام الرضا ۴۴۶٫
۴٫ همچنین ر.ک: کافی ۸۹:۲؛ اثبات الهداه ۱۱:۶٫ همچنین در روایتی آمده است: «اعلم ان الله سماه فی اللوح المحفوظ بالرضا». بدان همانا خداوند او را در لوح محفوظ رضا نامیده است. القاب الرسول و عترته (مجموعه نفیسه ۲۲۳).
بسمالله الرحمن الرحیم
ولادت امام رضا علیهالسلام
عنوان: رضا و رضایت
ایجاد انگیزه[۱]
روزی حضرت موسی ـ علیه السلام ـ عرض کرد: خدایا بهترین خلق خود که ترا عبادت و بندگی میکند به من معرفی کن. خداوند وحی نمود: (ای موسی!) بر ساحل دریا برو، و آن شخص را خواهی یافت. موسی به آن مکان رسید، مردی را یافت که به مرض جذام و پیسی مبتلا بود، و همواره خداوند را تسبیح میکرد.
موسی ـ علیه السلام ـ از جبرئیل پرسید: آن مردی که بهترین خلق است، کجاست؟ گفت: همین مرد مریض است، الان من مأمورم چشمهای او را بگیرم تو گوش بده چه میگوید. به اشاره جبرئیل دو چشم آن مرد بیرون آمد و بر صورتش افتاد.
مرد نابینا گفت: بارالها! تو خواستی از چشم بهرهمندم کردی و اینک خواستی که آن را از من بگیری، ای کسی که به من نیکی میکنی و صله میرسانی!
موسی ـ علیه السلام ـ نزد آن فرد رفت و فرمود: ای بنده خدا! من مردی مستجاب الدعوه هستم، اگر دوست داری دعا کنم تا خدا دیدهگانت را به تو برگرداند؟
گفت: نمیخواهم، زیرا خدا نابینایی را برایم خواسته و من راضی به رضای او هستم.
حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمود: شنیدم میگفتی: ای نیکو کننده و صله رساننده! منظورت از این جملات چه بود؟ گفت: در این آبادی غیر از من، کسی خدا را نمیشناسد و یا پرسش نمیکند (چه نیکی و صلهای بالاتر از این که خدا مرا با خود آشنا کرده است.)
موسی ـ علیه السلام ـ شگفتزده شد و گفت: این عابدترین خلق خدا در دنیاست.[۲]
مقام «رضایت» یکی از مقامهایی است که بندگان خالص شاخص خداوند به این مقام میرسند.
اهمیت و جایگاه ویژهای که فضیلتی مانند «رضایت از خداوند» در پی دارد، با دیگر فضایل قابل مقایسه نیست. همۀ خوبیهای انسان یک طرف، همۀ اطاعتهایی که انسان از خداوند متعال دارد و همۀ امر و نهیهایی که اجرا میکند، یک طرف، راضی بودن به قضاء الهی شدن هم یک طرف.
مشهورترین لقب امام هشتم «رضا» است. درست است که همه امامان صادق، کاظم، رضا، جواد و هادی و… بودند، ولی برای هر یک به مناسبتی لقب به خصوص تعیین گشته است.
چه کسی و چرا امام هشتم را به این لقب ملقب نموده است؟ این لقب چه پیامی برای دوستداران امام هشتم دارد؟ چگونه میتوان این لقب را در خود نهادینه ساخت؟
متن و محتوا
ابونصر بزنطی ـ رضوانالله تعالی علیه ـ میگوید: به امام جواد ـ علیهالسلام ـ گفتم: گروهی از مخالفان شما میگویند: مأمون، لقب رضا را به پدرت داده است! زیرا او به ولایتعهدی راضی شد.
امام جواد ـ علیه السلام ـ فرمودند: به خدا سوگند، دروغ گفته و گناهکار شدهاند. پدرم را خدای تعالی رضا لقب داده است؛ زیرا که او به خداوندی خدا در آسمانش و به رسالت رسول الله و ائمه در زمینش راضی بود.
گفتم: مگر همه پدرانت چنین نبودند؟ فرمود: آری. گفتم: پس چرا فقط پدرت به این لقب ملقب شده است؟ فرمود: چون مخالفان از دشمنانش مانند موافقان از دوستانش از وی راضی شدند و چنین چیزی برای پدرانش به وجود نیامد، لذا از میان همه به رضا ملقب گردید.[۳]
ناگفته نماند: مخالفان خواستهاند از این طریق نقصی بر آن حضرت فراهم آوردند، ولی چنانکه مرور شد این لقب از جانب خدا بوده است.
در یک تقسیمبندی کلی رضایت به سه گونه تقسیم میشود
الف: رضایت از تقدیر خداوند
ب: رضایت از فعل خود
ج: رضایت از عمل دیگران
الف: رضایت از تقدیر خداوند
همه خوبیهایی که انجام میدهیم و بدیهایی که ترک میکنیم، همه این نمازهایی که ما بهجا میآوریم، سعی میکنیم به کسی ظلم نکنیم، به زیارتها مشرّف میشویم و کارهای خیری که انجام میدهیم، فلسفه همه اینها چیزی جز رسیدن و تقرّب به خداوند متعال و رضایت خدا از ما نیست. ولی یک شاهراه دیگر غیر از انجام این همه فعالیت برای رسیدن به رضای الهی وجود دارد که آن با سرعت بالایی انسان را به هدف میرساند، زحمت زیادی هم ندارد. آن شاهراه چیزی نیست جز اینکه انسان هم از خدا راضی باشد. همین که به خدا اعلام میکند که خدایا! از تو راضی هستم، خدا هم از او راضی میشود.
فضیلتهایی که حقیقت آنها رابطهای بین انسان و خداوند است، گاهی یک طرفه است مانند عبادت انسان که دیگر معنا ندارد بگوییم خدا هم انسان را عبادت میکند و گاهی رابطهای دو طرفی است. مثلاً مؤمنین خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست دارد. «یُحِبُّهُم وَ یُحِبّونَه؛[۴] هم آنها خدا را دوست دارند، هم خداوند آنها را دوست دارد»
حتی کسانی که شکر خدا را به جا میآورند خدا هم میفرماید: «وَاللَّهُ شَکورٌ حَلِیمٌ؛ و خداوند شکرکننده و بردبار است.»
وصف «رضا» از قبیل نوع دوم است. در چهار جای قرآن کریم آمده است: «رَّضِی اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ؛[۵] خداوند از آنها راضی است و آنها از خدا راضی هستند.»
در روایتی نقل شده است که حضرت موسی علی نبینا و آله و علیهالسلام به خدای متعال عرض داشت: «خدایا! مرا به عملی راهنمایی کن که اگر انجام دهم تو از من راضی میشوی!»
خدای متعال در پی این درخواست ابتدا پاسخی کلی و مبهم به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ داد و فرمود: رضای من در چیزی است که خوشایند تو نیست و اصلاً طاقت آن را نداری! حضرت موسی ـ علیه السلام ـ بسیار ناراحت و غمگین شد و به سجده افتاد و شروع به گریه و زاری کرد و عرضه داشت: خدایا! در میان همه بندگانت مرا به همصحبتی خود اختصاص دادی و پیش از من با کسی سخنی نگفتی، اما مرا به عملی راهنمایی نمیکنی که مرا به رضای تو نائل گرداند؟ (لازم به تذکر است که یکی از روشهای صحیح تربیتی این است که مربی وقتی میخواهد چیزی را به متربی خود تعلیم دهد، ابتدا وی را تشنه میکند تا قدر آن چیز را بهخوبی بداند. شاید این روش تعلیمی که خدای متعال درباره حضرت موسی ـ علیه السلام ـ اجرا کرد از همین نوع روشها بوده باشد.)
بر این اساس هنگامی که حضرت موسی ـ علیه السلام ـ برای درخواستِ جدّی آن عمل مستعد شد، خدای متعال فرمود: «أَنَّ رِضَای فِی رِضَاک بِقَضَائِی؛[۶] به راستی که رضای من در راضی بودن تو به قضای من است.»
این بدان معناست که رضا رابطهای طرفینی است. از اینرو خداوند به حضرت موسی ـ علیه السلام ـ میفرماید: اگر تو از کار من راضی باشی و هر چه من برایت مقدر کردم، بپسندی و اظهار گله نکنی من هم از تو راضی خواهم بود.
البته رضایت هم مانند محبت «قُلْ إِن کنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکمُ اللّهُ[۷]» برای اینکه طرفینی باشد باید مقرون به اطاعت الهی باشد.
حضرت صادق ـ علیه السلام ـ در عصر خویش رسالهای مفصل برای شیعیان مینویسند و برای شهرهای مختلف نسخهای از آن را میفرستند. شیعیان نیز آن را در سجادههای خویش قرار میدادهاند و پس از نماز آن را مرور میکردهاند. در این رساله آمده است: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ أَحَداً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ لَمْ یصِبْ رِضَی اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ وَ طَاعَةِ وُلَاةِ أَمْرِهِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ[۸]؛ و بدانید که هیچ کسی مشمول رضای خدا نمیشود مگر با اطاعت او و اطاعت پیامبرش و اطاعت ائمه از آل محمد صلیاللَّهوآله.»
همچنین امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ در روایتی فرمودند: «رِضَی اللَّهِ سُبْحَانَهُ مَقْرُونٌ بِطَاعَتِه[۹]؛ رضایت خدای سبحان با فرمانبرداری از او همراه است.»
در این روایت شرط رضایت خدای سبحان اطاعت از او بیان گردیده است.
گاهی خداوند بندهاش را اینگونه امتحان میکند که شرایط خوبی را برای زندگی او فراهم میکند، به گونهای که مطمئن میشود خداوند تقدیر خوشایندی برای او مقدر فرموده است؛ اما طولی نمیکشد که خدا آنها را از بین میبرد.
حضرت صادق ـ علیه السلام ـ فرزندی به نام اسماعیل داشتند که جوانی بسیار عالم، دوستداشتنی و فهیم بود تا جایی که دوستان امام گمان میکردند بعد از امام صادق ـ علیه السلام ـ ایشان امام خواهد شد. مفضل که یکی از اصحاب معروف امام صادق ـ علیه السلام ـ بود، علاقه خاصی به جناب اسماعیل داشت و معتقد بود که بعد از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ ایشان امام میشوند؛ اما اسماعیل در جوانی از دنیا رفت. هنگامی که اسماعیل از دنیا رفت، مفضل در شهر دیگری بود و از این موضوع اطلاع نداشت. حضرت صادق ـ علیه السلام ـ یونسبنیعقوب را مأمور کردند که این خبر را به مفضل برساند. وی میگوید: «امام صادق ـ علیه السلام ـ به من امر فرمودند که نزد مفضل بروم و به او به خاطر وفات اسماعیل تعزیت بگویم و فرمود: به مفضل سلام برسان و به او بگو: مصیبت اسماعیل بر ما وارد شد و ما صبر کردیم. پس تو هم همانگونه که ما صبر کردیم صبر کن! ما چیزی را خواسته بودیم؛ اما خدای عزوجل چیزی دیگر خواست. پس ما تسلیم امر خدای عزوجل شدیم.»[۱۰]
این ماجرا یکی از بالاترین نمونههای مقام رضاست. در چنین امتحانی خدای متعال برای بندهاش آن قدر زمینه فراهم میکند که او مطمئن میشود خدا نعمتی خاص به او داده و این نعمت پایدار است؛ اما یک مرتبه آن نعمت را از او میگیرد. حقیقتاً در چنین حالتی صبر کردن و راضی بودن به تقدیر الهی کار بسیار مشکلی است.
در عصر ما امام خمینی ـ رضوانالله تعالی علیه ـ نمونه چنین بندهای بود. در ماجرای شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی، امام پس از اطلاع از ماجرا میفرماید: انا لله وانا الیه راجعون و کسی گریه امام را در شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی نمیبیند، در حالی که حاج آقا مصطفی امید امام بود و امام امید داشت که از خادمان بزرگ اسلام شود.
کسب چنین مقامی کار بسیار مشکلی است گرچه سخن گفتن از آن آسان است. برای کسب این مقام انسان باید از امور کوچک و کارهای ساده شروع کند و هنگامی که نوعی گرفتاری برایش پیش میآید بگوید: الحمدلله! حتماً مصلحتی در این گرفتاری وجود داشته است. اگر انسان در امور کوچک تمرین رضایت کند میتواند رفتهرفته در سختیهای بزرگ صبور باشد و از کار خدای متعال رضایت داشته باشد.
زندگی امام رضا ـ علیه السلام ـ گواه روشنی از پذیرش عالمانه قضا و قدر الهی و رضایتمندی بدان بوده است. آن حضرت همان طوری که خود اهل رضایت به رضای الهی بود، دیگران را نیز بدان دعوت میکرد و میفرمود: بهترین بندگان کسانی هستند که اهل مقام رضا هستند. در روایت است که: از امام رضـا ـ علیه السلام ـ دربـاره بهتـریـن بنـدگـان سـوال شـد. فـرمـودند: آنان که هر گاه نیکـى کنند خـوشحال شوند و هرگاه بدى کنند آمرزش خـواهند و هر گاه عطا شـوند شکرگزارند و هر گاه بلا بینند صبر کنند و هرگاه خشم کنند در گذرند.[۱۱]
جابربن عبداللّه انصاری، صحابی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در بستر بیماری افتاده و آخرین لحظات زندگانی خود را میگذراند. امام باقر ـ علیه السلام ـ به عیادت او رفت و با مهربانی کنارش نشست و فرمود: ای جابر، حالت چطور است؟ جابر، پیرمردی که عمری را در رکاب پیشوایان معصوم ـ علیهم السلام ـ گذرانیده بود، عرض کرد: حال پیرمردی را دارم که پیری را بر جوانی میپسندد و مرگ را نسبت به زندگانی بیشتر دوست دارد و به بیماری نسبت به تندرستی علاقه بیشتری دارد. او میخواست این گونه بر ناملایمات شکر گزارد و بگوید که از هیچ یک از آنها نابردباری نمیکند و همواره از قضا و قدر خداوند راضی است؛ اما امام باقر ـ علیه السلام ـ سخنی فراتر از آن گفت و فرمود: «اما من آنچه را خدا بخواهد دوست دارم. اگر جوانی را بخواهد به آن علاقهمندم و اگر بیماری را بر تندرستی من بپسندد، من هم همان را میخواهم؛ اگر خدا مرگ مرا تقدیر کند، مرگ را دوست دارم و اگر زندگی را بر مرگ در مورد من ترجیح دهد، همان را بر میگزینم.»[۱۲]
ب: رضایت از عمل خود
قسم دوم رضایت، رضایت از خود است. در روایات غالباً رضایت الهی با ناخشنودی بنده از خودش تلازم دارد، بدین معنا که طالب رضای خدا از خودپسندی به دور است و همیشه از خود گلهمند است و خود را مقصر میداند و از خود رضایت ندارد. اگر کسی از خود، راضی باشد و خود را بندهای بی عیب بداند خدای متعال از او راضی نخواهد بود.
از حضرت لقمان نقل شده است که به فرزندش فرمود: «یا بُنَی مَنْ یرِدْ رِضْوَانَ اللَّهِ یسْخَطْ نَفْسَهُ کثِیراً وَ مَنْ لَا یسْخَطْ نَفْسَهُ لَا یرضی به؛[۱۳] ای پسرکم! کسی که رضای الهی را میخواهد، بر نفس خویش بسیار خشمگین میشود و همیشه خود را مقصر میدان و کسی که از خود گلهمند نباشد خداوند از او راضی نمیشود»
غالباً بین دلخواه با خداخواه نمیتوان جمع کرد. دلخواه انسان حد و مرز ندارد و از حلال خدا فراتر میرود؛ اما اگر کسی این ملکه را تحصیل کرد که وقتی امر بین عمل به خواست خدا و خواست دل دایر میشود، خواست خدا را مقدم کند، خداوند متعال اولاً به او عزت نفسی میبخشد که به هیچ کسی احساس نیاز نمیکند. ثانیاً همت او را به گونهای قرار میدهد که تمام فکر او متوجه آخرتش میگردد و اندیشه او از درگیری دائمی برای نقشه کشیدن برای دنیا نجات مییابد و خدا نیازهای او را برآورده میکند و دیگر از این جهت نگرانی نخواهد داشت و این دنیایی که مردم عادی عاشق آن هستند و برای رسیدن به آن نهایت تلاش خویش را به کار میبندند با کمال خضوع در اختیار او قرار میگیرد.
خداوند متعال فرموده است: «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِی فِی عُلُوِّ مَکانِی لَا یؤْثِرُ عَبْدٌ هَوَاهُ عَلَی هَوَای إِلَّا قَطَعْتُ رَجَاهُ وَ لَمْ أَرْزُقْهُ مِنْهَا إِلَّا مَا قَدَّرْتُ لَه؛[۱۴] قسم به عزت و جلالم و بلندی مقامم! بندهای خواست خود را بر خواست من مقدم نمیکند مگر اینکه امید او را قطع میکنم. از دنیا تنها همان مقداری روزیاش میکنم که برای او مقدر کردم.»
ج: رضایت از فعل دیگران
«لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ سَنَکتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیرِ حَق…؛[۱۵] خداوند سخن آنان را که گفتند: «خدا فقیر است و ما بی نیازیم»، شنید. به زودی آنچه را گفتند خواهیم نوشت، همچنین کشتن بهناحق پیامبران را در پرونده اعمال آنها مینویسیم.»
سعید بن جبیر در شأن نزول این آیات گفته است: وقتی این آیه نازل شد: «مَّن ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کثِیرَةً؛[۱۶] کیست که به خدا قرضالحسنه بدهد تا خداوند آن را برای او چند برابر کند» یهودیان گفتند: ای محمد! پروردگارت فقیر و نیازمند شد و از بندگانش قرض خواست! پس خدا آیه فوق را فرو فرستاد!
آیات مزبور یهودیان معاصر رسول الله ـ صلیاللَّهوآله ـ را به دو سبب محکوم و سرزنش میکند؛ ۱. اینکه گفتند: خدا فقیر و نیازمند است و ما ثروتمند و بینیازیم. ۲. به ناحق پیامبران را کشتند.
آیه کریمه تأکید دارد یهودیان معاصر رسول خدا ـ صلیاللَّهوآله ـ سزاوار عقوبت با عذاب سوزانند، زیرا مرتکب گناه و معصیت شدند و خداوند به بندگان ستم نمیکند و تصریح مینماید که این (عذاب) نتیجه کاری است که دستهای شما از پیش فرستاده است.
سؤال این جاست که یهودیان زمان پیامبر (ص) نه انبیا را کشتند و نه معاصر قاتلان و مقتولان بودند، پس چرا آیه کریمه به کاری که نکردند – کشتن پیامبران – و نقشی که نداشتند، دلیل میآورد؟
پاسخ این پرسش را باید در موضوع صحبت خود یعنی رضایت از دیگران بیابیم همانگونه که سیدرضی در نهجالبلاغه از امیرمؤمنان روایت میکند: «الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ وَعَلَی کلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَإِثْمُ الرِّضَی بِهِ؛[۱۷] آنکسی که به کار جمعیتی راضی باشد همچون کسی است که در آن کار با آنها شرکت کرده (منتها) آنکسی که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه میکند: گناه «عمل» و گناه «رضایت» به آن (ولی شخصی که بیرون از دایره عمل است و به آن راضی است تنها مرتکب یک گناه میشود و آن گناه رضایت است).
مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار بابی به این موضوع اختصاص داده و در عنوان باب میگوید: «إنَّ مَنْ رَضِی بِفِعْل فَهُوَ کمَنْ أتاهُ؛[۱۸] کسی که راضی به فعلی شود همانند کسی است که آن را انجام داده است»
در دنیای مادی معمول است که رضایت به اعمال مجرمانه دیگری جرم محسوب نمیشود، همانگونه که رضایت به اعمال نیک نیکوکاران بی پاداش است، در تعلیمات اسلام، مسئله رضایت به کارهای نیکوکاران و بدکاران عنوان خاصی دارد و با صراحت در روایات آمده است که هرکسی به کار دیگری رضایت دهد در سلک و گروه او قرار خواهد گرفت.
در داستان کشتن ناقه ثمود (همان معجزه الهی خداوند که به پیامبرشان حضرت صالح داد) قرآن میگوید: همه آن قوم بر اثر عذاب الهی از میان رفتند درحالیکه همانگونه که در کلام دیگری از امیرمؤمنان به آن اشاره شده، ناقه ثمود را یک نفر کشت و چون دیگران به آن رضایت دادند خداوند همگی را عذاب کرد: «وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا»[۱۹]
در زیارتنامهها نیز کراراً این مطلب به چشم میخورد که زائر لعن و نفرین میکند به کسانی که جنایات یزیدیان را در کربلا را شنیدند و به آن رضایت دادند: «وَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِک فَرَضِیتْ بِه»[۲۰]
اما روز ولادت امام رضا ـ علیهالسلام ـ از رضا و رضایت گفتیم. خوب است در درگاه آن امام رئوف آرزویی داشته باشیم؛ آرزویی که نجات بخش است:
آرزویم نه به دل، باغ بهشت و حور است
نه مرا جنت و فردوس برین، منظور است
یا غریب الغربا پاره قلب زهرا – سلام الله علیها-
خواهشم خواهش سلمانی نیشابور است
هنگامیکه امام رضا (ع) به سمت مرو میآمدند بعد از نیشابور به کاروانسرایی رسیدند و کاروان متوقف شد. بر اساس دستور مأمون، ماموران اجازه ارتباطگیری مردم با امام را نمیدادند تا اینکه پیرمردی عاشق امام رضا ـ علیهالسلام ـ شغل و هنر خود را بهانه کرد تا امام زمان خویش را ببیند. او به بهانه اصلاح و آرایش سر و صورت امام رضا ـ علیهالسلام ـ خود را به حضرت رساند و توفیق دیدار امام زمانش را به دست آورد و امام رخصت دادند و مشغول کار شد. پیرمرد هنگام آرایش موهای امام، از اشتیاق دیدن آن حضرت صحبت میکرد که یک لحظه فکر کرد: «ای کاش از امام تقاضای اجرت کند» تا این فکر به ذهنش رسید، در همان لحظه امام رضا ـ علیهالسلام ـ با اشاره به سنگی که بهوسیله آن قیچی خود را تیز میکرد آن را تبدیل به طلا کردند. این پیرمرد بامعرفت به امام عرض کرد: ای امام رئوف، من اجرت دنیوی نمیخواهم من صباحی بیش زنده نیستم؛ چرا که عمر خود را گذراندهام؛ من پیراهنی از شما میخواهم که با آن نماز خواندهاید و عبادت خدا را کردهاید تا کفنم باشد و خداوند بهواسطه آن عذاب و فشار قبر را از من بردارد.
امام رضا ـ علیهالسلام ـ دستور دادند که یکی از لباسهایشان را به پیرمرد بدهند، در این لحظه پیرمرد به ذهنش رسید تا درخواست دیگری داشته باشد پس گفت: ای مولا! من از سکرات موت میترسم و بزرگواری کنید و لحظه مرگ در کنار من باشید که امام پذیرفتند.
پیرمرد با خوشحالی لباس و وسایل سلمانی خود را بدون نگاه به سنگ طلا برداشت و خداحافظی کرد. آن حضرت فرمودند: سنگ طلایت را بردار ما آنچه را که دادیم پس نمیگیریم.
(این خاندان، خاندان کرم هستند تا کسی را راضی نکنند دست از بخشش و کرم برنمیدارند مخصوصاً که لقب رضا ـ علیهالسلام ـ را خداوند متعال به ایشان عنایت فرموده است.)
روزی اطرافیان امام دیدند حضرت رضا ـ علیهالسلام ـ فرمودند: «لبیک لبیک لبیک» و بعد از آن هرچه به دنبال آن حضرت گشتند ایشان را نیافتند تا اینکه آن حضرت آمد و ماجرای این پیرمرد سلمانی را تعریف کردند و فرمودند اکنون لحظه جان دادن او بود. من هم بر بالینش حاضر شدم تا به آسانی جان داد.[۲۱]
[۱]. روش داستانی.
[۲]. سفینه البحار، ج۱، ص ۵۲۴.
[۳]. علل الشرایع، ج ۲، ص ۲۳۷، باب ۱۷۲.
[۴]. مائده/۵۴.
[۵]. مائده/ ۱۱۹ و توبه/۱۰۰ و مجادله/ ۲۲ و بینه/ ۸.
[۶]. کلیات حدیث قدسی، ص ۱۵۸.
[۷]. آل عمران/۳۱.
[۸]. بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۲۲۱.
[۹]. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص ۱۸۲.
[۱۰]. کافی، ج ۲، ص ۹۲.
[۱۱]. تحفالعقول، ص ۴۴۵.
[۱۲]. مسکن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص ۸۷.
[۱۳]. بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۷۸.
[۱۴]. بحار الانوار، ج ۶۸، ص ۱۴۴.
[۱۵]. آل عمران/ ۱۸۱.
[۱۶]. بقره/۲۴۵.
[۱۷]. نهج البلاغه، حکمت ۱۵۴.
[۱۸]. بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۹۷، ص ۹۴.
[۱۹]. بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۶۸، ص ۲۴۱.
[۲۰]. تهذیب الحکام، ج۶، ص ۱۱۴.
[۲۱]. همای سعادت، همائی واعظ، ص ۱۱۵.
پیرامون امام رضا علیهم السلام
امام رضا علیه السلام: لا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَکُونَ فیهِ ثَلاثُ خِصال:۱ـ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. ۲ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِیِّهِ. ۳ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِیِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَکِتْمانُ سِرِّه(خداوند ستار العیوب است )(یکی ازشرایط سیروسلوک-چیزی دادندنگی- سر، امانت است و افشای آن خیانت- إِنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ
وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِیِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ؛ به(برکت) رحمت الهى، در برابر آنان [مردم] نرم(و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مىشدند.
=امیرالمؤمنین علی علیه السلام در وصیتش به محمد بن حنفیه فرمود: «فرزندم، … زن قهرمان نیست بلکه شاخه ریحان است. بهر حال با او مدارا کن و به خوبى با او همراهى کن تا زندگیت گوارا گردد
=مدارابازن-فرزند-پدر-همسایه-و… در اندرزهاى لقمان به فرزندش: پسرم! با سه کس مدارا لازم است: بیمار، پادشاه و زن.
. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِیِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ.
شیخ عباس قمی میگه:یه کاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا علیه السلام،سرخس اون نقطه صفر مرزی است،یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود،این ماجرا در فوائد الرضویه اومده،اومدند امام رو زیارت کردند،از مشهد خارج شدند،یه منزلیه مشهد اُطراق کردند،دارند برمیگردند سرخس،حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند،شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم،خسته ایم،بخنیدیم صفا کنیم،کاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تکون میدادند،اینها صدا میداد،بعد به هم میگفتند،تو از این برگه ها گرفتی؟ یکی میگفت:بله حضرت مرحمت کردند،فلانی تو هم گرفتی؟گفت:آره منم یه دونه گرفتم،حیدر قلی یه مرتبه گفت:چی گرفتید؟گفتند مگه تو نداری؟گفت:نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند:امام رضا برگ سبز میداد تو مردم،گفت:چیه این برگ سبزها،گفتند:امان از آتش جهنم،ما این رو میذاریم تو کفن مون،قیامت دیگه نمیسوزیم،جهنم نمیریم،چون از امام رضا گرفتیم،تا این رو گفتند،دل که بشکند عرش خدا میشود،این پیرمرد یه دفعه دلش شکست،با خودش گفت:امام رضا از تو توقع نداشتم،بین کور و بینا فرق بذاری،حتماً من فقیر بودم،کور بودم از قلم افتادم،به من اعتنا نشده،دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد،گفتند:به خودش قسم تا نگیرم سرخس نمیآم،باید بگیرم،گفتند:آقا ما شوخی کردیم،ما هم نداریم،هرچه کردند،دیدند آروم نمیگیرد،خیال میکرد که اونها الکی میگند که این نره،جلوش رو نتونستند بگیرند،شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده،یه برگه سبزم دستشه،نگاه کردند دیدند«اَمانٌ مِّنَ النار،اَنا ابن الرسول الله»گفتند:این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی،گفت:چند قدم رفتم،دیدم یه آقایی اومد،گفت:نمیخواد زحمت بکشی،من برات برگه آوردم،بگیر برو… شب آخریه ببین می خوان سفره و جمع کنند -حالا براتون روضه بخونم،آه از آندم که سوز جگر و حال پریشان/ناله ات گشت بلند آه تقی جان به کجایی -ای شه یثرب و بطحا تو غریبی به خراسان /سرور جمله غریبان و معین الضعفایی -اغنیا مکه روند و فقرا سوی تو آیند /جان به قربان تو شاها که تو حج فقرایی
گفت:اباصلت میرم مجلس مأمون،اما اگه برگشتم عبا مو به سر کشیده بودم ،بدون من رو سَم دادند، درها رو ببند دیگه کسی رو راه نده،اباصلت میگه ایستاده بودم ببینم آقام چه طور برمیگرده،یه وقت دیدم عبارو کشیده رو سرش،هی میشینه ، هی بلند میشه،هی میگه وای جگیرم،گفت:درهارو محکم بستم،رفت تو حجره فرش حجره رو کنار زد، بدن شریفش رو برهنه کردند،گذاشتند رو زمین برهنه،اباصلت میخوام مثل،جد غریبم حسین جون بدم،حسینی ها، یتململ، کَتململ السلیم،میگه دیدم داره مثل مار گزیده به خودش میپیچه،هی میگه جگرم،اما یه جا دلم به حالش سوخت،دیدم هی زیر لب میگه،میوه ی دلم جوادم،نزدیک سه ساله یه دونه بچه اش رو ندیده،گفت:دیدم یه اقا زاده داره تو حیاط خونه قدم میزنه،آقا جون من درها رو قفل کردم،بستم،شما چگونه داخل شدید،گفت:اباصلت اون خدایی که من رو از مدینه آورده،از در بسته هم وارد میکند،وارد حجره شد،سر پدر رو به دامن گرفت،پدر آروم آروم،در دامن پسر جون داد،اما یه جمله میگم،امام رضا هم گریه کنه،امام زمانم گریه کنه،از همه هم معذرت میخوام،امام رضا میخواستی مثل جدت حسین جون بدی،اما نشد،لا یوم کیومک یا اباعبدالله،جواد از مدینه تا مَرو اومد،مدینه کجا مَرو کجا،اما زین العابدین،از خیمه تا گودال نتونست بیاد،بابا خیمه کجا گودال کجا؟هر چی حسین نگاه کرد پسرش بیاد سرش رو به دامن بگیره،یه وقت چشما رو باز کرد،دید شمر رو سینه اش نشسته،زینبم بالا گودال داره نگاه میکنه؛ خواهر برگرد،تو این صحنه رو نمیتونی ببینی